روزی روزگاری در نزدیکی دهکده ای کوچک ، جنگل سرسبز و پردرختی بود . درآن جنگل جانوران زیادی مثل گوزن ها ، را ها و پرنده های مختلف زندگی می کردند .  مرد هیزم شکنی به تنهایی در کلبه ای نزدیک جنگل زندگی می کرد . او هر وقت به هیزم یا چوب برای ساختن وسیله ای احتیاج پیدا می کرد ، به جنگل می رفت و یک درخت را قطع می کرد تا بتواند از تنه ی آن برای درست کردن هیزم یا وسایل چوبی استفاده کند .  یک سال زمستان خیلی سردی در پیش بود . مرد هیزم شکن با خودش فکر کرد : » اگر امسال به قدر کافی هیزم نداشته باشیم ، حتماً همه ی ما از سرما یخ خواهیم زد . «  او بالفاصله تبرش را برداشت و به جنگل رفت و تا جایی که می توانست درخت ها را قطع کرد و برای خودش و مردم دهکده هیزم فراهم کرد .  چند روز بعد مرد هیزم شکن به مقدار کافی هیزم جمع کرده بود و می توانست با خیال راحت منتظر رسیدن فصل زمستان باشد . وقتی زمستان و یخبندان از راه رسید ، مرد هیزم شکن می توانست با خیال راحت در تخت خواب گرمش بخوابد و خُروپف کند .  در یک روز سرد زمستانی هوا طوفانی شد . طوفان آن قدر شدید بود که در کلبه ی مرد هیزم شکن را شکست .  مرد هیزم شکن برای تعمیر درِ کلبه اش چوب ام داشت . بنابراین مجبور شد دوباره ، تبرش را بردارد و به جنگل برود . او این بار هم یک درخت قطع کرد تا با تنه ی آن در کلبه اش را تعمیر کند .  باألخره آن زمستان سرد تمام شد و فصل بهار از راه رسید . مردم دهکده هر سال رسیدن فصل بهار را جشن می گرفتند . آن ها از مرد هیزم شکن خواستند برای جشن تعدادی میز و صندلی بسازد . هیزم شکن برای ساختن میز و صندلی ها چوب ام داشت برای همین باید دوباره به  جنگل می رفت تا چند درخت قطع کند . امّا مرد هیزم شکن در طول زمستان همه ی درختان جنگل را قطع کرده بود و دیگر درختی در جنگل نبود که او بتواند از چوب آن استفاده کند . حیوانات جنگل از دست مرد هیزم شکن خیلی عصبانی بودند و می خواستند به او حمله کنند . آن ها با فریاد به او می گفتند : » تو باید در طول این سال ها به جای هر درختی که قطع می کردی یک نهال می کاشتی تا جنگل برای همیشه سرسبز بماند . « مرد هیزم شکن که از کار خود خیلی ناراحت بود ، کمی فکر کرد و بعد یکدفعه فریاد زد : » فهمیدم چه کار کنم !!! « او فوری به دهکده برگشت و تعداد زیادی نهال آورد تا در جنگل بکارد .  حیوانات وقتی این کار او را دیدند ، خوش حال شدند و او را بخشیدند . آن ها می دانستند که به زودی نهال ها بزرگ شده و به درختانی تنومند تبدیل می شوند و جنگل دوباره سرسبز خواهد شد .  با این کار مرد هیزم شکن هنوز هم در نزدیکی آن دهکده ، جنگلی سرسبز و پردرخت است که گوزن ها ، را ها و حیوانات دیگر در آن زندگی می کنند .  و مرد هیزم شکن هم هنوز هیزم شکن است . امّا با این تفاوت که او حاال هر درختی را که قطع می کند ، به جایش نهال جدیدی می کارد . او می داند که با این کار جنگل می تواند به رشد و حیات خودش ادامه می دهد . 


کتابخانه ی شهید کاوه هیزم ,شکن ,جنگل ,مرد ,، ,ها ,هیزم شکن ,مرد هیزم ,در کلبه ,می کرد ,آن هامنبع

کتاب داستان جوجه اردک زشت

کتاب داستان درخت خر بزه

کتاب داستان کدو قل قل زن

کتاب داستان سه بچه خوک

کتاب داستان ماجراهای منو لاک پشت کوچولو

کتاب داستان روباه و انگور

کتاب داستان مرد هیزم شکن ترجمه و تولید در »رازینا کالس«

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ارزانی انگشتر، گردنبند، جواهرات نقره، نگین، تسبیح | جواهری بینا هر چی که بخوای شخصی تخفیف ویژه فقط برای امروز خرید تنور سنتی مستر فروشگاه معرفی اجناس 09197977577 | فروش فلزیاب فلزیاب Zodiak TL 10000 عمومی