روزی روباه خسته از راهی می گذشت . در راه به درخت انگوری رسید که خوشه های انگور شیرین و خوش مزه از آن آویزان بود . روباه که خیلی تشنه بود با خودش گفت : »تنها چیزی که می تواند تشنگی مرا بر طرف کند ، این انگورهای تازه و پر آب است .« پس چند قدم به عقب برداشت و سپس با سرعت به سوی یکی از خوشه ها پرید تا بتواند آن را بگیرد . و امّا روباه هر چه تالش کرد نتوانست حتّی یکی از آن خوشه های انگور را به چنگ آورد . روباه بیچاره که از به دست آوردن انگور نا امید شده بود،سرش را باال گرفت و در حالی که به راهش ادامه می داد گفت :» اصالً از کجا معلوم که این انگورها شیرین باشند ، احتماالً آن قدر ترش هستند که نمی شود آن ها را خورد .«


کتابخانه ی شهید کاوه روباه ,انگور ,خوشه ,، ,شیرین ,های ,از آن ,یکی از ,خوشه های ,های انگور ,دست آوردنمنبع

کتاب داستان جوجه اردک زشت

کتاب داستان درخت خر بزه

کتاب داستان کدو قل قل زن

کتاب داستان سه بچه خوک

کتاب داستان ماجراهای منو لاک پشت کوچولو

کتاب داستان روباه و انگور

کتاب داستان مرد هیزم شکن ترجمه و تولید در »رازینا کالس«

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بازسازی ساختمان اصولی و حرفه ای مشاوره تحصیلی سوما پژوهی مای فایل املاک منطقه 22 خرید لوازم یدکی لودر ۴۰۰ فروشگاه معرفی اجناس ارزان خدمات اجرا و نصب پیچ و رولپلاک نمای ساختمان دل نوشته بیوگرافی بازیگران