دیروز وقتی مامان وارد اتاقم شد ، با تعجّب "چرا کف اتاقت خیس است ؟ " پرسید : من واقعاً نمی دانستم چه جوابی به مامان بدهم . کمی با خودم فکر کردم و گفتم : » من نمی دانم . « چند دقیقه بعد مامان مرا صدا زد و سطلی را که داخل وان حمّام پنهان کرده بودم به من نشان داد و " این سطل چیست و این جا چه کار می کند ؟" پرسید : من این بار هم به مامان نگاه کردم و گفتم : » نمی دانم .« بعد مامان الک پشت کوچولویی را از داخل وان بیرون آورد و با ناراحتی پرسید : »پس این الک پشت از کجا آمده و این جا چه کار می کند ؟ « من خیلی نگران شده بودم و این بار هم در جواب مامان گفتم : » نمی دانم. « مامان با ناراحتی گفت : » سطل و الک پشت خودشان که نمی توانند داخل وان آمده باشند . « دیروز صبح من این الک پشت را در باغچه پیدا کرده بودم . آن را دریک سطل آب گذاشته و به اتاقم بردم . امّا حواسم نبود و کمی از آب سطل روی زمین ریخت . من فکر می کردم مامان از این که الک پشت را در وان گذاشته بودم ، ناراحت شده است . اصالً دوست نداشتم مامان از دستم ناراحت باشد . برای همین پیش مامان رفتم و گفتم : »مامان ببخشید ، من الک پشت را در وان حمام گذاشته بودم . قول می دهم بعد از این دیگر چنین کاری نکنم . « امّا مامان گفت از دیدن الک پشت در وان حمّام خیلی ناراحت نشده و بیشتر به خاطر این که من حقیقت را به او نگفتم ، ناراحت شده است . « مامان با مهربانی معذرت خواهی من را پذیرفت و بعد یک تشت بزرگ پر از آب آورد تا الک پشت کوچولو را در آن بگذارم و آب بازی کند . دیشب قبل از خواب درباره ی دردسرهایی که به خاطر الک پشت کوچولو برایم درست شده بود خوب فکر کردم . من به خودم قول دادم دفعه ی بعد ، اوّل از مامان اجازه بگیرم و همیشه حقیقت را بگویم .